شهادت حضرت عباس علیه السلام
شور یکپارچه در معرکه ای غــالب شد نــوبت مــاه عــلـی بن ابــی طالــب شـد ماه از خیـمه خود در طلب بــاران رفت ابرها را همه پس زد طرف میدان رفت رفت آتش بـزند ریشــه خود خــواهی را تا که ابــراز کند خـشــم « یـداللهی » را مملو از نور خدا بود و به صحرا می رفت این عـلی بود که با هیبت سقــا می رفت آب فـهـمـیـد که این ارثیــه صاحب دارد دیــدن مــاه عــلـی ســجــدۀ واجـب دارد هُرم لبهاش کمی عـلـقـمـه را شُک میداد آب خود را به کـف پــاش تبــرک میـداد عـطـش از زخــم تـرکهـای لبش پیدا بود مشک انگار که لب تشنه تر از سقّـا بود آب در حسـرت گــل بوسـۀ بر لبهــا بود خــوب فهمید که ســاقــی پــدر دریا بود عـلـقـمـه یـکســره در بُهت تحـیُّــر میشد لب اوخشک و چرا مشک حرم پُر میشد؟ خستگی از تن لب تشنه ترین عاشق رفت سمت اطفال حرم تشنه تر از سابق رفت بـارش تیــر که آغــاز شد از گوشه کنار گــرگها آمـده بــودند به میــدان شــکــار تیـر در قلب و کــلاخود که از سر افتاد مــاه از عــرش به پابــوسی مــادر افـتاد یــاس در یاس فضا را متـغــیّـر می کرد علقمه کــرب و بلا را مـتحـیّــر می کرد گفت ای مشک چرا اشک حزین میریزی شرم از فاطمه کن، روی زمین میریزی؟ عرصه تنگ آمده ای یاور من کاری کن « من دگر دست ندارم تو مرا یاری کن» |